ریحانه
من گول زده
خویشم بیگانه نمی داند
میخانه بد
کیشم مستانه نمی داند
از حال
پریشانم پیش چه کسی گویم
دیوانگی من را
فرزانه نمی داند
ای بلبل
شوریده با من بخوان آنی
راز غم تنهایی
بیگانه نمی داند
من شمع دل
نازم با عشق هم آوازم
می سوزم ومی
سازم پروانه نمی داند
مجنونم
وسرگشته حیران به ره خویشم
بت ساخته ام
از لیلی بتخانه نمیداند
ساقی بده جامی
بر ریزم افکارم
این حالت
بحرانی پیمانه نمی داند
این آه جگر
سوزم سوزانده نیستانی
خشکیده سرشک
چم موژگانه نمی داند
من مست دل
خویشم مستانه مد هوشم
می مانم و می
جوشم دیوانه نمی داند
ای دل صبوری
کن آید شمیم گل
مستانه ام از
بویش ریحانه نمی داند
صبور
[ بازدید : 140 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]